برای دخترم آرنیکا

روزی که فهمیدم هستی...

یک هفته ای میشد که دلدرد امونم رو بریده بود. بی بی چکا پشت هم منفی بودن و من تقریبا مطمعن بودم خبری نیست. اون روز بعد دو روز تعطیل توی خرداد 96 صبح که بیدار شدم با یه بی بی چک خواستم تکلیفمو روشن کنم تا اگه منفی شد زعفرون بخورم. خوابالو و با چشمای خسته بی بی چک رو تست کردم. سریع دو تا خط افتاد. مگه میشه؟؟؟ ماه اولو بی بیچک مثبت؟؟؟ دویدم بیرون از دسشویی و بابایی رو بیدار کردم. اونم بهت زده بود و مثل من این سوال تو سرش اومد که... خوب؟ الان یعنی تمومه؟ یعنی یه نی نی تو دل آمنه هست؟؟؟  تا بعد از ظهر که بریم آزمایشگاه دوتای دیگه بی بی چک تست کردم ولی بازم باورم نمیشد. تو راه آزمایشگاه برای بابایی کار پیش اومد و مجبور شد بره. و من بر خلاف ت...
30 شهريور 1396

می نویسم برای تو آرنیکا

دختر قشنگم... امروز درست 19 هفتست که توی دلم هستی. روزای شیرین و راحت و گاهی تلخ و سخت رو باهم گذروندیم و هنوز نیمه راه هستیم. همیشه فکر می کردم وقتی بیای تو دلم از همون روز اول برات وبلاگ میسازمو می نویسم. اما بازم به این جمله معروف رسیدم که... همیشه اونجوری نمیشه که فکرشو می کنیم.  بی حالی و خستگی. ماجرای سرویکس و استرس. استراحت نسبی و کلی ماجرا که نذاشت تا امروز برات بنویسم.  قول میدم کم کم برات ازین نوزده هفته که گذشت بنویسم.  امیدوارم یه روز با خوندنشون خوشحال بشی.  دوست دارم. مامان آمنه ...
30 شهريور 1396
1